امام رحمت حتی برای دشمن
پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مظهر رحمت و
شفقت بوده تا جایی که قرآن کریم ایشان را رحمتی از جانب خداوند
متعال برای جمیع عالمیان معرفی میکند:
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». [1] .
امیرمؤمنان حضرت علی علیهالسلام نیز همین حالت را داشتند و برای
همگان رحمت بودند تا جایی که ایشان را پدر یتیمان لقب دادهاند.
در متون تاریخی آمده است که، وقتی امیرمؤمنان علی علیهالسلام بر
اثر ضربت زهرآگین ابنملجم بستری شدند، طبیبان معالج برای امام
شیرگاوتجویزکردند،هنگامی که این خبربه کودکان یتیم وبیسرپرست
کوفه رسید، ساعتی نگذشت که دهها مرد و زن و گروهی از کودکان
بیسرپرست هر کدام با ظرف شیری مقابل خانهی امام تجمّع کردند تا
شاید با شیری که آوردهاند برای حامی یتیمان و پدر مهربانشان بهبودی
حاصل شود، حضرت نیز در حد لازم تناول میفرمودند و بقیهی آن را
برای ابنملجم (قاتل خود) میفرستادند.
*******
پاورقی:1- سوره انبیاء،آیه107
صلوات بر امیرالمؤمنین
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طالِبٍ أَخِی نَبِیِّکَ وَوَلِیِّهِ
وَصَفِیِّهِ وَوَزِیرِهِ ،وَمُسْتَوْدَعِ عِلْمِهِ ، وَمَوْضِعِ سِرِّهِ ،وَبابِ حِکْمَتِهِ ،
وَالنَّاطِقِ بِحُجَّتِهِ ،وَالدَّاعِی إِلَی شَرِیعَتِهِ ،وَخَلِیفَتِهِ فِی أُمَّتِهِ ، وَمُفَرِّجِ
الْکُرَبِ عَنْ وَجْهِهِ ، قاصِمِ الْکَفَرَةِ ،وَمُرْغِمِ الْفَجَرَةِ ،الَّذِی جَعَلْتَهُ مِنْ
نَبِیِّکَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی .اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ،وَعادِ مَنْ عاداهُ
، وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ ،وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَالْعَنْ مَنْ نَصَبَ لَهُ مِنَ الْأَوَّلِینَ
وَالْآخِرِینَ ، وَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْصِیاءِ أَنْبِیائِکَ
یَا رَبَّ الْعالَمِینَ.
ازقضاوتهای حضرت علی(ع)
تفرقه بین گواهان و کشف جرم
دختری بیگناه به نزد عمر آورده به زنای او گواهی دادند، و اینکه سرگذشت وی: در کودکی پدر و مادر را از دست داده مردی از او سرپرستی میکرد، آن مرد مکرر به سفر میرفت، دختر بزرگ شده و به مرتبه زناشوئی رسید، همسر آن مرد میترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد، از این رو حیلهای کرد و عدهای از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا او را بگیرند و خود با انگشت، بکارتش را برداشت.
شوهرش از سفر بازگشت، زن به او گفت: دخترک مرتکب فحشاء شده، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهی حاضر ساخت. مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود، عمر حکم نکرد و گفت: برخیزید نزد علی بن ابیطالب برویم. آنان برخاسته و همه با هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را برای آن حضرت بیان داشتند.
امیرالمومنین علیهالسلام به آن زن رو کرد و فرمود: آیا بر ادعایت گواه داری؟
گفت: آری، بعضی از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت. آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود قرار داد و فرمود: تمام زنها را در حجرههایی جداگانه داخل کنند، و آنگاه زن آن مرد را فراخوانده بازجوئی کاملی از او به عمل آورد ولی او همچنان بر ادعای خود ثابت بود، پس او را به اتاق سابقش برگرداند و یکی از گواهان را احضار کرد و خود، روی دو زانو نشست و به وی فرمود: مرا میشناسی؟ من علی بن ابیطالب هستم و این شمشیر را میبینی شمشیر من است و زن آن مرد، بازگشت به حق نمود و او را امان دادم، اکنون اگر راستش را نگویی تو را خواهم کشت.زن بر خود لرزید و به عمر گفت: ای خلیفه! مرا امان ده، الان حقیقت حال را میگویم.
امیرالمومنین علیهالسلام به وی فرمود: پس بگو.
زن گفت: به خدا سوگند حقیقت ماجرا از این قرار است: چون زن آن مرد، زیبایی و جمال دختر را دید، ترسید شوهرش با او ازدواج نماید از این جهت ما را به منزل خود فراخواند و مقداری شراب به او خورانید و ما او را گرفتیم و خود با انگشت بکارتش را برداشت. در این موقع امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: الله اکبر! من اولین کسی بودم پس از حضرت دانیال که بین شهود تفرقه انداخته از این راه حقیقت را کشف کردم، و سپس بر تمام زنانی که تهمت به ناحق زده بودند حد افتراء جاری کرد، و زن را وادار نمود تا دیه بکارت دختر چهارصد درهم را به او بپردازد و دستور داد آن مرد، زن جنایتکار خود را طلاق گفته همان دختر را به همسری بگیرد و آن حضرت علیهالسلام مهرش را از مال خود مرحمت فرمود.
پس از اتمام و فیصله قضیه، عمر گفت: یا اباالحسن! قصه حضرت دانیال را برای ما بیان فرمایید.
امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: دانیال کودکی یتیم بود که پیرزنی از بنی اسرائیل عهده دار مخارج و احتیاجات او شده بود، و پادشاه آن وقت دو قاضی مخصوص داشت که آنها دوستی داشتند که او نیز نزد پادشاه مراوده مینمود وی زنی داشت زیبا و خوشاندام، روزی پادشاه برای انجام ماموریتی به مردی امین و درستکار محتاج گردید، قضیه را با آن دو قاضی در میان گذاشت و به آنان گفت: مردی را که شایسته انجام این کار باشد پیدا کنید، آن دو قاضی همان دوست خود را به شاه معرفی نموده او را به حضورش آوردند، پادشاه آن مرد را برای انجام آن ماموریت موظف ساخت. آن شخص آماده سفر شد ولی پیوسته سفارش همسر خود را به آن قاضی نموده تا به او رسیدگی کنند. مرد به سفر رفت و آن دو قاضی به خانه دوست خود رفت و آمد میکردند، و از برخورد زیاد با زن به او دلبسته شده تقاضای خود را با وی در میان گذاشتند ولی با امتناع شدید آن زن مواجه شدند تا اینکه عاقبت به او گفتند: اگر تسلیم نشوی تو را نزد پادشاه رسوا میکنیم تا تو را سنگسار کند.
زن گفت: هر چه می خواهید بکنید.
آن دو قاضی تصمیم خود را عملی نموده نزد پادشاه بر زنای او گواهی دادند، پادشاه از شنیدن این خبر بسی اندوهگین گردید و از آن زن در شگفت شد و به آن دو قاضی گفت: گواهی شما پذیرفته است ولی در این کار شتاب نکنید و پس از سه روز وی را سنگسار نمایید!
در این سه روز منادی به دستور شاه در شهر ندا داد که: ای مردم! برای کشتن آن زن عابده که زنا داده حاضر شوید و آن دو قاضی هم بر آن گواهی دادهاند.
مردم از شنیدن این خبر حرفها میزدند، پادشاه به وزیر خود گفت: آیا نمیتوانی در این باره چاره بیندیشی؟ گفت: نه تا این که روز سوم، وزیر برای تفریح از خانه بیرون شد، اتفاقا در بین راهش به کودکانی برهنه که سرگرم بازی بودند برخورد نموده به تماشای آنان پرداخت، و دانیال که کودکی خردسال میان آنان با ایشان بازی میکرد، وزیر او را نمیشناخت. دانیال در صورت ظاهر به عنوان بازی، ولی در حقیقت برای نمایاندن به وزیر، کودکان را در اطراف خود گرد آورد و به آنان گفت: من پادشاه و دیگری زن عابده، و آن دو کودک نیز دو قاضی گواه باشند. و آنگاه مقداری خاک جمع نمود و شمشیری از نی به دست گرفت و به سایر کودکان گفت: دست هر یک از این دو شاهد را بگیرید و در فلان مکان ببرید، و سپس یکی از آن دو را فراخوانده، به او گفت: حقیقت مطلب را بگو وگرنه تو را خواهم کشت. (وزیر این جریانات را مرتب میدید و میشنید). آن شاهد گفت: گواهی میدهم که آن زن زنا داده است.
دانیال گفت: در چه وقت؟
گفت: در فلان روز.
دانیال گفت: این یکی را دور کنید. و دیگری را بیاورید، پس او را به جای اولش برگردانده و دیگری را آوردند.
دانیال به او گفت: گواهی تو چیست؟
گفت: گواهی میدهم که آن زن زنا داده است.- در چه وقت؟- در فلان روز.
با چه کسی؟
با فلان، پسر فلان.
در کجا؟
در فلان جا.
و او برخلاف اولی گواهی داد. در این وقت دانیال فرمود: الله اکبر! گواهی دروغ دادند. و آنگاه به یکی از کودکان دستور داد میان مردم ندا دهد که آن دو قاضی به زن پاکدامن تهمت زدهاند و اینک برای اعدامشان حاضر شوید.
وزیر، تمام این ماجرا را شاهد و ناظر بود، پس بلادرنگ به نزد پادشاه آمد وآنچه را که دیده بود گفت.
پادشاه آن دو قاضی را احضار نموده به همان ترتیب از آنان بازجویی به عمل آورده و گواهیشان مختلف بود، پادشاه فرمان داد بین مردم ندا دهند که آن زن بری و پاکدامن است و آن دو قاضی به وی تهمت زدهاند و سپس دستور داد آنان را دار زدند. [1] .
و نظیر همین خبر را کلینی (ره) در کافی چنین نقل کرده: در زمان خلافت امیرالمومنین علیهالسلام دو نفر با هم عقد برادری بستند؛ یکی از آنان قبل از دیگری از دنیا رحلت کرد و به دوست خود وصیت کرد که از یگانه دخترش نگهداری کند، آن مرد دختر دوست خود را به خانه برد و از او مراقبت کامل مینمود و مانند یکی از فرزندان خودش او را گرامی میداشت، اتفاقا برای آن مرد مسافرتی پیش آمده و به سفر رفت. و سفارش دختر را به همسر خود نمود. مرد سالیان درازی سفر ماند و در این مدت دختر بزرگ شده و بسیار زیبا بود، و آن مرد هم پیوسته در نامههایش سفارش دختر را مینمود، همسر مرد چون جمال و زیبایی دختر را دید ترسید که شوهرش از سفر برگشته با او ازدواج نماید از این جهت نیرنگی کرد و زنانی چند را به خانه خود فراخواند و آنان دختر را گرفته و خود با انگشت، بکارتش را برداشت.
مرد از سفر برگشت و به منزل رسید، سپس دختر را به نزد خود فراخواند، ولی دختر در اثر جنایتی که آن زن بر او وارد ساخته بود از حضور به نزد مرد شرم میکرد و چون مرد زیاد اصرار نمود زنش به او گفت: او را به حال خود بگذار که مرتکب گناهی بزرگ شده و بدین سبب خجالت میکشد نزد تو بیاید؛ و به دخترک نسبت زنا داد.
مرد از شنیدن این خبر سخت ناراحت شده و با قیافهای خشمناک به نزد دختر آمده به شدت او را سرزنش نمود و به وی گفت: وای بر تو! آیا فراموش کردی آن محبتها و مهربانیهای مرا؟! به خدا سوگند من تو را مانند خواهر و فرزند خود میدانستم و تو نیز اگر خود را دختر من میدانستی، پس چرا مرتکب چنین کار خلافی شدی؟
دختر گفت: به خدا سوگند من هرگز زنایی ندادهام و همسرت به من تهمت میزند و ماجرای زن را برای مرد بازگو کرد. مرد دست دختر و زن خود را گرفته به طرف خانه امیرالمومنین علیهالسلام روانه گردید و ماجرا را برای آن حضرت علیهالسلام بیان داشت و زن نیز به جنایتی که مرتکب شده بود اعتراف کرد. اتفاقا امام حسن علیهالسلام در محضر پدر بزرگوار خود نشسته بود، امیرالمومنین به او فرمود: بین آنان داوری کن!
آن حضرت علیه السلام گفت: سزای زن دوتاست؛ یکی حد افتراء برای تهمتش و دیگری دیه بکارت دختر.
امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: درست گفتی... [2] .
*******
پاورقی:1- فروع کافی،کتاب القضاء والاحکام،باب النوادر،حدیث9..تهذیب،بابالزیادات فی القضاء والاحکام،حدیث59
2- فروع کافی،کتاب الحدود،باب حدالقاذف،حدیث12
پیروان واقعی معاویه
کلمه ناقه در عربی به معنی شتر ماده است و کلمه جمل به معنی شتر نر می باشد. بعد از جنگ صفین که میان امیرالمؤ منین (علیه السلام) و معاویه در سرزمین صفین به وقوع پیوست. بعد از جنگ شتر سواری از مردم کوفه که مرکز خلافت حضرت علی (علیه السلام) بود وارد شام پایتخت معاویه شد. یکی از شامیان چون آن مرد کوفی را با شتر دید با وی گلاویز شد و گفت: این ناقه که تو بر آن سواری مال من است و تو آن را در صفین هنگامی که در رکاب علی (علیه السلام) بودی از من گرفتی!
مرد کوفی منکر شد گروهی از شامیان نیز به طرفداری از مرد شامی برخاستند و برای حل این دعوا جملگی نزد معاویه رسیدند.
مرد شامی پنجاه نفر شاهد را آورد که ناقه حاضر متعلق به اوست. شاهدان نیز موضوع را گواهی کردند. معاویه هم دستور داد تا شتر را بگیرند و به مرد شامی بدهند!!
مرد کوفی وقتی موضوع را چنین دید گفت: ای معاویه شاهدان همگی گفتند: این ناقه متعلق به این مرد شامی است در صورتی که این شتر ناقه نیست بلکه جمل است و آن ماده نیست بلکه نر است و این هم علامت آن.
معاویه گفت: با این وصف چون شهود گواهی داده اند حکم صادر شده است و باید اجرا شود! سپس معاویه مرد کوفی را به خلوت برد و قیمت شتر را از او پرسید و دو برابر قیمت آنرا به وی بخشید.
آنگاه به او گفت: از جانب من به علی بگو در جنگ آینده با صد هزار نفر از مردمی که میان شتر نر و ماده فرق نمی گذارند با تو روبرو خواهم شد. [1] .
*******
پاورقی:1- مروج الذهب مسعودی
& حدیث روز&
امیر المومنین علیه السلام فرمود :در زمان فتنه همچون بچه شتری باش که نه پشتی داردازاو سواری بگیرند ونهپستانی تا او را بدوشند.
&داستان دوستان&
حضرت علی (ع)و منجم
سعید بن جبیر [1] که از یاران با وفای امام سجاد علیهالسلام میباشد نقل میکند: یکی از دهقانهای ایرانی که ستارهشناس بود، هنگامی که حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج میشد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمؤمنین ستارههای نحس و شومی طلوع کرده است، و در مثل این روز، شخص حکیم باید خود را پنهان کند، و امروز برای شما، روز سختی است، دو ستاره به هم رسیدهاند و از برج شما آتش شعلهور است، و جنگ برای شما موقعیت ندارد! حضرت امیر علیهالسلام فرمود: وای بر تو ای دهقانی که از علائم خبر میدهی و ما را از سرانجام کار میترسانی، آیا میدانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا میدانی اسد چند مطلع دارد؟
مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع کرد به بررسی و محاسبه.
حضرت علی علیهالسلام لبخندی زد و فرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانهای فرو ریخت، برج ماجین شکاف برداشت، حصار سرندیب سقوط کرد، فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد) بزرگ یهود ناپدید شد، مورچهگان در سرزمین مورچهها به هیجان آمدند، پادشاه افریقا نابود شد، آیا تو این حوادث را میدانی؟
مرد منجم گفت: نه یا امیرالمؤمنین.
حضرت فرمود:... در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد، و این مرد و با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی لعنه الله که جاسوس خوارج در لشکر حضرت امیر علیهالسلام بود اشاره نمود- جزء همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!
مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، مائیم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانههای فلک.
و اینکه گفتی از برج من آتش شعله میکشد بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من، چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعلهاش به دور از من، و این مسالهای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. [2] .
××××××
پاورقی:1-سعیدبن جبیرراازاصحاب امام سجاد(ع)شمرده اند که به دست حجاج بن یوسف ثقفی شهیدشد.
2-الاحتجاج ،ج1،ص355-مدینه المعاجز،ص188،ازمناقب الفاخره— پیشگوئیهای امیرالمؤمنین .
غدیر عید بزرگ خدا
هیجدهم ذی حجه عید غدیر خم، عید آل محمد علیهم السلام از بزرگترین اعیاد اسلامی است. خداوند تمام پیامبران را مامور کرد که این روز را عید بگیرند و آنها نیز جانشین خود را امر به بزرگداشت عید غدیر کردند. نام این عید در آسمان، عهد موعود بوده و در زمین روز میثاق است؛ میثاق با ولایت امیر مومنان علی (ع). و این همان روزی است که حضرت موسی و عیسی برای خود جانشین انتخاب کردند. در چنین روزی رسول خدا (ص) بین برادران مسلمان، عقد اخوت خواند.
رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) سفارش کرد که این روز را عید قرار دهد. از امام صادق (ع) نقل شده که پیامبر (ص) فرمود: روز غدیر خم، بهترین عید امت من است و آن روزی است که خداوند امر فرمود مرا در آن روز به منصوب کردن علی بن ابی طالب به عنوان رهبر امت خودم که بعد از من به وسیله او راهنمایی شوند و آن روزی است که خداوند دین خود را کامل گردانید و نعمت را بر امت من تمام نمود و اسلام را برای آنان به عنوان دین شایسته پسندید و انتخاب نمود.
سپس فرمود: ای مردم! همانا علی (ع) بعد از من است و از خاک طینت من پدید آمده و او بعد از من، امام و پیشوای مردم است و آنچه را که مورد اختلاف بین آنان باشد در خصوص سنتهای من بیان می کند، و او سرور مومنان و رهبر بزرگان، و نیکوترین جانشینان و شوهر سرور زنان عالمیان و پدر امامان هدایت کننده است.
ای مردم! هر کس با علی مهربان باشد من با او مهربانم هر کس علی را خشمگین کند من با او خشمگینم، هر کس به علی محبت کند من به او محبت می کنم، هر کس با علی قطع کند من با او قطع ارتباط می کنم، هر کس بر علی جفا کند من با او جفا کنم، هر کس علی را دوست بدارد من با او دوست می شوم، و هر کس با علی دشمنی کند من با او دشمنی می کنم، ای مردم! من شهر حکمتم و علی ابن ابی طالب در آن است و نمی توان به شهر وارد شد مگر از درش. دروغ می گوید آن کس که گمان می کند مرا دوست دارد در حالی که علی را دشمن می دارد.
ای مردم! قسم به خدایی که مرا به نبوت مبعوث گردانید و مرا به رسالت برگزید، من هنگامی که علی را به امامت منصوب کردم خداوند، اسم او را در آسمانهایش بلند گردانید و ولایت و دوستی او را بر ملائکه اش واجب گردانید. از ابوهریره نقل شده که او گفت: هر کس روز هیجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد، خداوند ثواب شصت ماه روزه گرفتن را در نامه عمل او ثبت می کند، و آن روز، روز غدیر خم است؛ هنگامی است که پیامبر خدا دست علی را گرفت و بلند کرد و فرمود: ای مردم، آیا من رهبر و سرپرست مومنین نیستم؟ گفتن: بله، ای رسول خدا، فرمود: هر آن کس که من ولی و رهبر اویم، علی هم رهبر و مولای اوست. پس عمر به حضرت علی عرض کرد: مبارک باد، مبارک باد ای فرزند ابی طالب، صبح کردی در حالی که تو مولای من و مولای همه مسلمین می باشی سپس خداوند بزرگ، آیه الیوم اکملت لکم دینکم را نازل فرمود.
از حضرت رضا (ع) نقل شده است که به ابی نصر فرمود:
ای پسر ابی نصر، هر کجا که باشی سعی کن روز عید غدیر، کنار قبر مطهر امیرمومنان (ع) حاضر شوی، بدرستی که خدا در این روز گناهان زیادی از مومنان را می بخشد و آنها را از آتش جهنم دور می کند، به اندازه دو ماه رمضان و شب قدر.
ازدواج مولاعلی(ع) با فاطمه زهرا(س)دختر پیامبر
پیامبر خدا پس از سیزده سال سخت کوشی، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشواریها، شکنجهها و آزارها به مدینه هجرت کرد و حکومت اسلامی را بنیاد نهاد.
علیعلیه السلام از آغازین روزهای رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله، همگام و همراه پیامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بیست و چهار سال داشت. او باید ازدواج میکرد و زندگانی مشترک را آغاز میکرد.
فاطمهعلیها السلام نُه ساله است. او دختر پیامبر خداست و در جایگاهی بلند از فضایل انسانی و ویژگیهای والای ملکوتی، که پیامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود نامیده است.
موقعیت پیامبرصلی الله علیه وآله در جایگاه زعامت امّت از یکسوی، و شخصیت والای فاطمهعلیها السلام از سوی دیگر، زمینهای بود تا کسانِ بسیاری - بویژه آنانکه از اینگونه پیوندها بیشتر در فکر رقم زدن آینده خود هستند، - به خواستگاری بروند. پیامبرصلی الله علیه وآله، یکسر جواب رد میداد و گاه، تصریح میکرد که منتظر «قضای الهی» است.
برخی از دوستان علیعلیه السلام و صحابیان پیامبر خدا به وی پیشنهاد کردند که به خواستگاری فاطمه علیها السلام برود.
علیعلیه السلام، قلبی دارد سرشار از ایمان و سینهای آکنده از عشق؛ امّا دستانی تهی و پیراسته از درهم و دینار. علیعلیه السلام به خانه پیامبر خدا رفت، شکوه و عظمت پیامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانی آمیخته با آزرم، نگاهی به پیامبرصلی الله علیه وآله داشت و نگاهی دیگر به زمین.
پیامبرصلی الله علیه وآله با تمهیداتی علیعلیه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون علیعلیه السلام سخن گفت، فرمود: «چیزی در زندگی داری؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمهعلیها السلام را همسانی جز علیعلیه السلام و همسری لایق جز او بود؟!
ازدواج (و به تعبیر پیامبر خدا: امر الهی) تحقّق یافت و آن دو بزرگوار، زندگانی مشترک را در اوّلین سال هجرت ،با مهریهای بسیار اندک و مراسمی بس ساده و جهیزیهای سادهترآغاز کردند و بدین سان، شکوهمندترین خانه و نقش آفرینترین زندگانی مشترک در تاریخ اسلام، رقم خورد.
در کنار خانه پیامبرصلی الله علیه وآله، خانهای خُرد - که به راستی از همه تاریخ بزرگتر، و غبطه آفرین عرشیان و زمینیان بود -، بر پا شد. این خانه، سرچشمه فضیلتها، مکرمتها، عشق، ایمان، ایثار، جهاد، ساده زیستی، ... بود و به راستی خانهای بود که سر بر عرش میسایید.
علیعلیه السلام - این پارسای شب و زمزمهگر خلوتهای آن -، شیر بیشه نبرد بود و هنوز زخمهای نشسته بر پیکرش التیام نیافته، در جنگی دیگر حاضر بود و رزم آورترین و بزرگترین هماوردجویِ میدان.
و فاطمهعلیها السلام، آرام و پرشکیب، بار زندگی را بر دوش داشت، با کمترین امکانات میساخت، زخمهای همسر و پدر را میشست و افزون بر همسری علیعلیه السلام، به تعبیر لطیف پیامبر خدا، «برای پدر، مادری میکرد».
اوّلین ثمر این پیوند الهی به سال سوم هجری دیده به جهان گشود که حسنعلیه السلام نام گرفت. و دومین آن، حسین علیه السلام بود که در سال چهارم به دنیا آمد. زینب و امّ کلثومعلیهما السلام پس از برادرها پای به دنیا گذاردند و آخرین آنها، محسن، سقط گردید و شهد شهادت نوشید.
حدیث روز
حدیث از حضرت علی(ع)
لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أنیبغضنی ما أبغضنی و لو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی أن یحبنی ماأحبنی.
اگر با اینشمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت . و اگر تمام دنیا رادر گلوی منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت و این بخاطر آن است که برزبان پیامبر امی گذشته که فرمود : ای علی هیچ مؤمنی ترا دشمن نمی دارد و هیچ منافقیتو را دوست نخواهد داشت.
جان عالم بهفدای نام قشنگت
یا علــی
توصیف علی(ع) از زبان پیامبر(ص)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، سواره بیرون آمد در حالی که امیرالمؤمنین علیهالسلام همراه او پیاده میرفت، فرمود: یا ابالحسن! یا سواره بیا یا برگرد؛ زیرا خداوند مرا امر کرده که هرگاه سوارهام تو هم سوار شوی، و پیاده باشی، هرگاه پیادهام و بنشینی، چون نشستهام، مگر در حدی از حدود الهی که به ناچار نشست و برخاست کنی؛ خداوند به من کرامتی نداده، مگر آنکه مثل آن را به تو عطا فرموده است؛ مرا به نبوت اختصاص داده و تو را در آن ولی (سرپرست امت) قرار داده، تا حدودش را به پاداری و در سختی امورش قیام نمایی؛ قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله وسلم را به حق به نبوت برانگیخته، هر که تو را انکار کند به من ایمان نیاورده، و هر که به تو کفر بورزد ایمان به خدا نیاورده است؛ فضل تو از فضل من و فضل من برای تو و آن فضل پروردگار است و این است معنی قول خداوند: (قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفر حوا هو خیر مما یجمعون) .«1»
(ای پیامبر! به مردم بگو شما به فضل و رحمت خدا شادمان شوید که آن از ثروتی که اندوخته میکنید، بهتر است.)
فضل خدا، نبوت رسول و رحمتش ولایت علی علیهالسلام است؛ پس شیعه باید به نبوت و ولایت، خوشحال باشد و این برای آنان بهتر است از آنچه دشمنان از مال و فرزند و اهل در دنیا جمع مینمایند؛ قسم به خدا، یا علی! تو خلق نشدی مگر برای پرستش پروردگارت؛ و به تو معالم دین شناخته میشود و راه کهنه به تو اصلاح میگردد. هر کس از تو گمراه شد، گمراه است و خداوند هدایت نمیکند کسی را که ولایت تو ندارد و هدایت به تو نشده است، و این است معنی قول خداوند عزوجل:(و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی). «2»
(من زیاد آمرزندهام کسی را که بازگردد و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به راه آید)، یعنی به ولایت تو آید. خداوند مرا امر کرده است که هر حقی که بر من فرض کرده برای تو مقرر کنم؛ حق تو واجب است بر کسی که ایمان آورد؛ اگر تو نبودی حزب الله شناخته نمی شد، به تو دشمن خدا شناخته میشود، هر که با ولایت تو خدا را ملاقات نکند چیزی ندارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند این آیه را بر من نازل کرد:(یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته): «3» (ای پیامبر)! آنچه به تو از خداوند، نازل شد برسان، «که آن ولایت تو یا علی علیهالسلام بوده است، اگر آن را نرسانی رسالت او پروردگار را انجام ندادهای»؛ من پیامبر، اگر ولایت تو را نمیرساندم، همه اعمالم از بین میرفت؛ هر که خداوند را به غیر ولایت تو ملاقات کند، عملش باطل است و این وعدهای است که برایم ثابت شده است؛ و نگویم چیزی را مگر آنکه پروردگار گوید، و آنچه گویم از خداست که درباره تو نازل کرده است. «4»
××××
پاورقی:1-یونس،آیه58 2-طه،آیه82 3-مائده،آیه67
4-امالی،الصدوق،ص399وداستانهایی اززندگی حضرت علی(ع)،ص23-