سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رخت بر بستن نزدیک است . [نهج البلاغه]
قطره ای ازدریا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مسائل حضرت خضر و جواب امام حسن مجتبی

داستان دوستان

مسائل حضرت خضر و جواب امام حسن مجتبی علیهماالسلام
حضرت جوادالا ئمّه صلوات اللّه   علیهم حکایت فرماید  :
روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به همراه فرزندش ، ابو محمّد حسن مجتبى ؛ و نیز سلمان فارسى وارد مسجد شدند و چون در گوشه اى نشستند مردم نزد ایشان اجتماع کرده ؛ و مردى خوش چهره بالباس هاى آراسته ، نیز در میان آنان حضور داشت .
پس او خطاب به امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و اظهار داشت : یا امیرالمؤ منین ! مى خواهم سه مسئله از شما سؤ ال نمایم ؟
حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال کن .آن مرد گفت :

اوّل این که انسان مى خوابد روحش کجا مى رود؟
دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش مى کند؛ و یا متذکّر مى گردد؟
و سوّمین سؤ ال این است که به چه دلیل و علّتى فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائى خود مى شود؟
امام علىّ علیه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبى سلام اللّه علیه - اشاره کرد و فرمود: اى ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.
فرمود: جواب اوّلین سؤ الت ، این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت ، یا سکون مى باشد تا هنگامى که صاحبش حرکتى کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خداى متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز مى گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانى معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.
یادآورى و فراموشى ، که چگونه بر انسان عارض مى شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفى سرپوشیده است ، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن مى شود و آنچه بخواهد در سینه اش آشکار و هویدا مى گردد، ولى چنانچه صلوات نفرستد و خوددارى کند، قلبش تاریک مى گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.
و امّا جواب سوّمین سؤ ال که گفتى فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائى خود مى شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئى و مجامعت ، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.
ولى چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئى و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائى مى گردد.
پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگى خداوند داده و مى دهم ، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله داده و مى دهم و همچنین شهادت مى دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهى بود.
و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار صلوات اللّه علهیم را بر زبان خود جارى ساخت ؛ و شهادت بر امامت و ولایت آن ها داد و بعد از آن خداحافظى کرد و از مسجد خارج شد.
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: اى ابو محمّد! به دنبال آن مرد حرکت کن ؛ و برو ببین چه خواهد شد.
حضرت امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه از پدر خود اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت ؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت : پدرجان ! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم .
امام علىّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختى ؟
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار درشت : شما بفرمائید، که چه کسى بود؟
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پیغمبر صلى الله علیه و آله بود.(1)

××××××××

پاورقی:1- مدینة المعاجز: ج 3، ص 85، که نویسنده محترم ، این حدیث را از منابع مختلف ومتعدّدى نقل نموده است .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( سه شنبه 90/5/25 :: ساعت 4:47 عصر )
»» کُشتی دو برادر

www.aksha.ir  تصاویر زیبا ساز وبلاگ

داستان دوستان

کُشتی دو برادر

امام باقر علیه‏السلام در روایت می‏فرمایند: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مریض بود. فاطمه علیهاالسلام دست حسن و حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل عایشه به راه افتادند. دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله خوابیده است. حسن در طرف راست پیامبر صلی الله علیه و آله و حسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می‏آوردند. چون حضرت از خواب بیدار نشد، خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام به حسن و حسین علیهماالسلام فرمود: ای عزیزانم! جد شما در خواب است، اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید. تا از خواب بیدار شود، آن گاه به سوی او بازگردید.

عرض کردند: مادر، ما از اینجا بیرون نمی‏رویم. حسن علیه‏السلام بر بازوی راست و حسین علیه‏السلام بر بازوی چپ آن حضرت خوابیدند، در این وقت فاطمه علیهاالسلام برخاست و به خانه خود رفت.

حسن و حسین علیهماالسلام کمی خوابیدند و زود بیدار شدند، ولی دیدند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خواب است. به عایشه گفتند: مادرمان کجا رفت؟ گفت: به منزل خود.

سپس برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می‏بارید بیرون آمدند. پس نوری از برای آنان درخشید. حسن علیه‏السلام در آن نور با دست راست خود، دست چپ حسین علیه‏السلام را گرفت و با هم صحبت می‏کردند تا به باغ بنی‏نجار رسیدند. بنابراین، سرگردان شدند و نمی‏دانستند کجا بروند.

حسن علیه‏السلام به برادرش گفت: ما سرگردانیم و نمی‏دانیم کجا می‏رویم، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود. همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند. از آن طرف چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه فاطمه علیهاالسلام رفت ولی دید که آنجا نیستند. سپس سر پایی ایستاد و گفت:

«الهی و سیدی و مولای هذان شبلای خرجا من المخمصة و المجاعة اللهم انت وکیلی علیهما»

ای معبود، سید و مولای من! حسن و حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند. تو وکیل من بر آنان هستی.

سپس نوری درخشید و پیامبر صلی الله علیه و آله در روشنائی آن نور رفت تا به باغ بنی‏نجار رسید و دید حسن و حسین علیهماالسلام در آغوش هم خوابیدند در حالی که باران تندی می‏بارید به طوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند. ولی خداوند متعال در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند، آنان را از باران حفظ کرده به طوری که حتی قطره‏ای بر آنان نچکیده بود.

ماری کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر حسن علیه‏السلام و دیگری را بر حسین علیه‏السلام روپوش کرده، چون چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان افتاد، تنحنح کرد و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت:

«اللهم انی اشهدک و اشهد ملائکتک ان هذین شبلا نبیک قد حفظتهما علیه ودفعتهما الیه سالمین و صحیحین»

خدایا! تو و فرشتگانت را گواه می‏گیرم، این دو فرزندان پیامبر تواند، آنان را حفظ و حراست نموده، صحیح و سالم به پیامبر تو سپردم.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

 «ایتها الحیة ممن انت؟» ای مار! تو کیستی و از کجایی؟

  عرض کرد: من فرستاده‏ی جن به سوی تو هستم. فرمود: از کدام قبیله؟ عرض کرد: از جن نصیبین، عده‏ای از بنی‏ملیح یک آیه از قرآن را فراموش کرده‏ایم و مرا به خدمت شما فرستاده‏اند که آن آیه را بیاموزم. چوم اینجا رسیدم، شنیدم کسی ندا می‏کند «ایتها الحیة هذان شبلا رسول الله فاحفظهما من العاهات و الآفات و من طوارق اللیل و النهار» ای مار! این دو (حسن و حسین) فرزندان رسول خدایند، آنان را از آفات، ناگواریها، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن. من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم. مار آیه را یاد گرفت و برگشت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حسن علیه‏السلام را بر دوش راست و حسین علیه‏السلام را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند. یکی از آنان گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود. حضرت فرمود: دست نگهدار، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت. دیگری عرض کرد: یا رسول الله! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود.

حضرت علی علیه‏السلام آمد و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، اجازه بفرمایید یکی را من برادرم تا حمل تو سبک باشد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به حسن علیه‏السلام فرمود: به دوش پدرت می‏روی؟ عرض کرد: «والله یا جداه! ان کتفک لأحب الی من کتف ابی» یا جدا! به خدا سوگند! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم. آنگاه به حسین علیه‏السلام فرمود: اگر می‏خواهی بر دوش پدر باش. عرض کرد: من نیز همان را می‏گویم که برادرم حسن گفت. خلاصه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را به منزل فاطمه علیهاالسلام آورد. پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد، خوردند و شاد شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اکنون برخیزید کشتی بگیرید. برخاستند و کشتی گرفتند و حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز برای انجام کاری بیرون رفت. وقتی وارد شد، شنید که

پیامبر صلی الله علیه و آله می‏فرماید: ای حسن! بر حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن، عرض کرد: پدر جان! واعجبا! بزرگ را بر کوچک دلیر می‏کنی و به آن نیرو می‏دهی؟ فرمود: دخترم! نمی‏پسندی بگویم حسن، حسین را بر زمین برن؟ این حبیبم جبرئیل است که می‏گوید: ای حسین! بر حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن. [1] .

××××××××

پاورقی:1- امالی شیخ صدوق، مجلس68،ح 8 – آمال الواعظین،ج2،ص468



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 90/5/21 :: ساعت 3:33 عصر )
»» تشرف سید عبداللّه قزوینی در مسجد سهله

داستان دوستان

تشرف سید عبداللّه قزوینی در مسجد سهله

آقا میرزا هادى سلمه اللّه تعالى از سید جلیل نبیل سید عبداللّه قزوینى نقل فرمود: در سـال 1327, بـا اهـل و عـیـال به عتبات مشرف گشتیم .
روز سه شنبه به مسجد کوفه مشرف شدیم .
رفقا خواستند به نجف اشرف بروند, ولى من گفتم : خوب است شب چهارشنبه براى اعمال به مسجدسهله برویم و روز چهارشنبه به نجف اشرف مشرف شویم .
قبول کردند.
به خادم گفتیم او هم رفت و شانزده الاغ براى همه رفقا کرایه کرد.
 

رفـقا گفتند: ما شب در این بیابان حرکت نمى کنیم , ولى بالاخره اجرت همه مالها راداده و با سه نفر زن که همراه داشتیم سوار و به سمت مسجد سهله حرکت کردیم , درحالى که الاغهاى یدکى هم همراه ما بود.
در مـسـجـدسهله نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندیم و مشغول دعا و گریه شدیم , یک باره مـتوجه شدیم که ساعت از هشت هم گذشته است .
ترس زیادى بر من عارض شد که چگونه با سه زن , بـه تـنـهـایى , با مکارى عرب و غریب , در این شب تاریک به کوفه برگردیم .
آن سال , همان سالى بود که شخصى بنام عطیه بر حکومت عراق یاغى شده بود و راهزنى مى کرد.

با نهایت اضطراب , قلبا متوسل به ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف گردیده , روى نیاز ودل پـر سوز به سوى آن مهر عالم افروز نمودیم , ناگهان چون چشم به مقام حضرت مهدى (ع ) که در وسـط مسجد است , انداختیم , آن مقام را روشن تر از طور کلیم اللّه یافتیم .
به آن جا رفتیم و دیدیم سـیـد بزرگوارى با کمال مهابت و وقار و نهایت جلال وبزرگى در محراب عبادت نشسته است .
پـیـش رفـتیم و دست مبارک آن سرور راگرفتیم و بوسیدیم .
من خواستم دستشان را بر پیشانى خـویش بگذارم که حضرت دست خود را کشیدند و نگذاشتند.

در این هنگام من هم مشغول دعا و زیـارت شدم ووقتى به نام حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف مى رسیدم و سلام مى کردم ,ایشان جواب مى فرمودند: و علیکم السلام .
از ایـن مـطـلـب بـرآشفته شدم که من به امام سلام مى کنم و این آقا جواب مى دهد,یعنى چه ؟

 از طرفى آن مقام شریف از روشنایى که داشت , گویا صد چراغ و قندیل درآن آویزان کرده بودند.
در ایـن جـا آن سید بزرگوار روى مبارک به مانمودند و فرمودند: با اطمینان دعابخوانید.
به اکبر کبابیان سفارش کرده ام شما را به مسجد کوفه برساند و برگردد.
شماآنها را هم شام بدهید.
چون این سخن را شنیدم با ایشان مانوس شدم و از ایشان التماس دعا کردم و سه حاجت خواستم :

 اول وسـعـت رزق و رفـع تنگدستى .
دوم این که , محل دفن من , خاک کربلا باشد.
این دو را قبول فرمودند.
سوم فرزند صالحى خواستم .
ایشان قسم یادکردند که این امر به دست ما نیست .
ساکت شدم و نگفتم که شما از خدا بخواهید, چون در اول جوانى زن پدرى داشتم ودختر خوبى از او در خانه بود.
من از آن دختر خواستگارى کردم , ولى آنها او را به من نمى دادند, بلکه مى خواستند بـه شخص ثروتمندى بدهند.
من در بالاى سر امام ثامن (ع ) دعا کردم که فقط این دختر را به من بـدهـنـد و دیـگر از خدا اولاد نمى خواهم .
این قضیه در خاطرم بود, لذا مانع از تکرار درخواست و اصرار گردیدم .
عیالم پیش آمد و سه حاجت خواست : یکى وسعت رزق .
دیگرى آن که به دست من به خاک سپرده شود و قبل از من از دنیا برود.
سوم آن که در مشهد مقدس یا کربلاى معلى مدفون شود.
هـمـه را اجـابـت فرمودند و همان طور هم شد.
ایشان در مشهد مقدس فوت کرد وخودم او را به خاک سپردم .
زن دیگرى که همراه ما بود, پیش آمد و عرض حاجت کرد و سه مطلب خواست : یکى شفاى مریضى که داشت .
ایشان فرمودند: جدم موسى بن جعفر (ع ) شفا عطا خواهدفرمود.
دوم : ثروت و اعتبار براى فرزند.
سوم : طول عمر براى خودش .
هـمه را اجابت و قبول فرمودند و همان طور هم شد, یعنى مریض در کاظمین شفایافت و خودش هم نود و پنج سال عمر کرد.
من (میرزا هادى ) از سید عبداللّه قزوینى پرسیدم : چند سال است که آن زن فوت کرده ؟ گفت : تقریبا پنج سال .
معلوم شد بیشتر از بیست سال بعد از قضیه باقى مانده و عمرکرده است و فـعـلا پـسرش از تجار ثروتمند است و اسم آن تاجر را هم برد, ولى حقیرنام او را در خاطرم ضب ط نکرده ام .
سید گفت : بعد از دعا و زیارت وقتى از مقام حضرت مهدى (ع ) به بیرون پا نهادیم ,همسرم به من گفت : دانستى این سید بزرگوار که بود و او را شناختى ؟ گفتم : نه .

گفت : حضرت حجت (ع ) بود.
از شـدت تعجب رو برگرداندم , دیدم جز یک فانوس که آویزان است از آن انوارى که به انداره صد چـراغ بود, اثرى نیست .
تاریکى و ظلمت عالم را فرا گرفته بود و از آن سید بزرگوار خبرى نبود.
دانستم آن روشناییها از اثر چهره نورانى آن سرور بوده است .
وقـتـى بـه کنار مسجد آمدم , جوانى نزد من آمد و گفت : هر وقت آماده شدید ما شما را به مسجد کوفه مى رسانیم .
گفتم : تو که هستى ؟ گفت : من اکبر بهارى .
خیلى وحشت کردم و دلم تنگ شد, چون خیال کردم مى گوید اکبر بهایى .
گفتم : چه مى گویى ؟ بهایى یعنى چه ؟ گـفـت : من در همدان در محله کبابیان سکونت دارم و از روستاى بهار که یکى ازنواحى همدان است , مى باشم و حضرت مستطاب , عالم سالک آقا میرزا محمدبهارى از اهل آن جا است .
ایشان را شناختم و با او مانوس شدم .
گفتم : آن سید بزرگوار را شناختى ؟ گـفت : نشناختم , ولى دیدم خیلى جلیل القدر است و به من امر فرمود که شما را به مسجد کوفه برسانم .
از مهابت ایشان نتوانستم حرفى بزنم و فورا قبول کردم .
گفتم : آن سرور حضرت صاحب الامر (ع ) بود و علایم آن را گفتم .
آن جوان به وجد آمد و وقتى خواستیم مراجعت کنیم , خود و رفقایش که چهار نفربودند, پیاده در رکـاب ما براه افتادند و با آن که حدود دوازده الاغ خالى داشتیم و کرایه همه را هم داده بودیم در عین حال هیچ کدام سوار نشدند و پروانه وار در رکاب ما ازشوق امر امام (ع ) راه مى رفتند.
وقتى به مسجد کوفه رسیدیم , به دستور امام (ع ) غذا را حاضر و به همه آنها شام دادیم.1

××××××××

         پاورقی:1-cd    شمیم گل نرگس



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 90/4/10 :: ساعت 12:36 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

داستان ابن عبّاس و تحقق پیش بینی حضرت علی (ع)

حضرت علی (علیه السلام) در محلّ «ذی قار» (نزدیک بصره) نشسته بود و از مردم برای (جنگ با ناکثین) بیعت می گرفت ، به آنان فرمود:«از جانب کوفه هزار نفر نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد به سوی شما می آیند و با من تا پای ایثار جان ، بیعت می کنند».

«ابن عباس» می گوید: من از این خبر، پریشان شدم و ترسیدم که مبادا یک نفر از هزار نفر کم یا زیاد گردد، آنگاه موجب شک و تردید و دهن کجی منافقین شود (که بگویند دیدی علی (علیه السلام) دروغ گفت) همچنان اندوهگین بودم ، کم کم جمعیّتی از جانب کوفه آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند، دیگر کسی نیامد، با خود گفتم :

«اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَیْهِ راجِعُونَ» سخن علی (علیه السلام) را چگونه باید توجیه کرد،

 همچنان در فکر فرو رفته بودم ، ناگهان شخصی را دیدم که از جانب کوفه می آید، وقتی نزدیک آمد، دیدم لباس موئین پوشیده و شمشیر، سپر و آفتابه به همراه دارد، به حضور امیرمؤ منان علی (علیه السلام) رفت و عرض کرد:«دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم».

علی (علیه السلام) فرمود:«برای چه هدفی بیعت کنی ؟».

او گفت :«بیعت با تو کنم که پیرو و گوش به فرمان تو باشم و در رکاب تو تا ایثار جان با دشمن بجنگم و در این راستا بمیرم و یا خداوند پیروزی را نصیب تو کند».

امام علی (علیه السلام) به او فرمود:«نامت چیست ؟».

او عرض کرد:«من اویس هستم».

 به راستی تو اویس قرنی هستی ؟.

 آری . [1] .

امام علی (علیه السلام) فرمود:

«اَللّهُ اَکْبَرُ! حبیبم رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که من مردی از اُمّتش را ملاقات می کنم که «اویس قرنی» نام دارد، او از افراد حزب اللّه است و از حزب رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می باشد، مرگش قرین شهادت است و از شفاعت او (در قیامت) جمعیّتی به تعداد نفرات دو قبیله (بزرگ) ربیعه و مُضّر، وارد بهشت می شوند».

«ابن عبّاس» می گوید:«سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (که کم و زیاد نشود) برطرف شد».

×××××××

پاورقی:1- به این ترتیب هزارنفری که حضرت فرموده بود ،همانگونه شد،نه یک نفرکم،نه یک نفرزیاد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( پنج شنبه 90/3/26 :: ساعت 2:2 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

گردن بند با برکت

روزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بود و اصحاب به

 دورش حلقه زده بودند.
پیر مردى با لباسهاى ژولیده و حالتى رقّت بار از راه رسید، ضعف و پیرى توان را

از او ربوده بود، پیامبر به سویش رفت و جویاى حالش شد.
آن مرد پاسخ داد: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقیرى پریشان حالم،

 گرسنه ام مرا طعام ده، برهنه هستم مرا بپوشان، بینوایم گرهى از کارم بگشا.
پیامبر فرمود: اکنون چیزى ندارم ولى «راهنماى خیر چون انجام دهنده آن است.»

 سپس او را به منزل فاطمه(علیها السلام) راهنمایى کرد.
پیرمرد فاصله کوتاه مسجد و خانه فاطمه(علیها السلام) را طى کرد و دردش را

 براى او گفت.
زهرا(علیها السلام) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزى نداریم، سپس گردن بندى

 را که دختر حمزةبن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به

 پیرمرد فقیر داد و فرمود: این را بفروش ان شاءالله به خواسته ات برسى.
مرد بینوا گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.
پیامبر همچنان در میان اصحاب نشسته بود.
عرض کرد: اى پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فاطمه(علیها السلام) این گردن

 بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نیازمندىام برسانم.
پیامبر گریست.
عمّار یاسر عرض کرد: یا رسول الله! آیا اجازه مىدهى من این گردن بند را بخرم؟

 پیامبر فرمود: هر کس خریدارش باشد خدا او را عذاب ننماید.
عمّار یاسر از اعرابى پرسید: گردن بند را چند مىفروشى؟ مرد بینوا گفت: به

 غذایى از نان و گوشت که سیرم کند، لباسى که تنم را بپوشاند و یک دینار

 خرجى راه که مرا به خانه ام برساند.
عمّار پاسخ داد: من این گردن بند را به بیست دینار طلا و غذا و لباسى و

 مرکبى از تو خریدم.
عمّار مرد را به خانه برد و او را سیر کرد، لباسى را به او پوشاند، او را بر

مرکبى سوار کرد و بیست دینار طلا هم به او داد، آن گاه گردن بند را با

مُشک خوشبو ساخت و در پارچه اى پیچید و به غلام خود گفت: این را به

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)تقدیم کن، خودت را هم به او بخشیدم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز غلام و گردن بند را به فاطمه بخشید.
غلام نزد فاطمه آمد.
آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد

 کردم.غلام خندید.
فاطمه(علیها السلام) راز خنده اش را پرسید.
پاسخ داد: اى دختر پیامبر! برکت این گردن بند مرا به خنده آورد که گرسنه اى

 را سیر کرد، برهنه اى را پوشاند، فقیرى را غنى نمود، پیاده اى را سوار نمود،

 بنده اى را آزاد کرد و عاقبت هم به سوى صاحب خود برگشت.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( سه شنبه 90/2/27 :: ساعت 10:8 عصر )
»» آش حضرت فاطمه(س)

 

داستان دوستان

آش حضرت فاطمه(س)

مرحوم سید جلیل و علامه بزرگوار  حضرت آیة اللّه العظمى حاج سید  مهدى

 بحر العلوم  رضوان اللّه تعالى علیه فرمودند: در عالم رؤ یا دیدم که در مدینه

 مشرفه بودم و مرا جناب پیغمبر (ص ) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم ،

 دیدم ، جناب پیامبر(ص ) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنین وحضرت فاطمه

(علیهم السلام ) در حاشیه مجلس قراردارند وآقا حضرت على(ع ) سرپا ایستاده است .

به دست بوسى رسول خدا (ص) مشرف شدم ،مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدى

  نموده و کمال محبت و مهربانى را در باره من مبذول داشت ، مساءله اى چند

 سؤ ال نمودم .فرمودند: از امام زمان خود سؤ ال کن . پس صاحب الامر را

 حاضر نمودند و مسایل خود را سؤ ال نمودم .

 پس رو به بى بى دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) نموده ، فرمودند:

خذى ولدک : پسرت را دریاب . آنگاه حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) دست

 مرا گرفت ، به حجره خود برد و از من رویش را نمى گرفت گویا صورت

 مبارکش الحال در نظرم هست ، پس حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) براى

 من آش آورد که همه حبوبات در آن بود تناول کردم و در نهایت شوق از

 خواب بیدار شدم .

 چنان شرح صدرى برایم پیدا شد که هرچه بعد از آن در کُتب مشاهده مى کردم

 به یک مرتبه حفظ مى نمودم و به این مقام رسیدم .

بعد از آن همیشه طالب آن آش بودم تا روزى از مادرم سؤ ال کردم که آش

 به این صفت دیده اى ؟گفت : بلى در عجم(ایران ) متعارف است که اینطور

 آشى را مى پزند و از همه حبوبات داخلش مى کنند و آن آش به نام

 فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) نام گذارى شده . 1

*******

پاورقی:1- مردان علم در میدان عمل ، ج 1، ص 396 .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( یکشنبه 90/2/11 :: ساعت 6:21 عصر )
»» قرآن و مفاتیح نورانى

داستان دوستان

قرآن و مفاتیح نورانى
 

در تاریخ شنبه آخر جمادى الثانى 94 جناب حاج ملا على بن حسن کازرونى  از کویت به شیراز آمدند و براى درمان بیماریشان به بیمارستان نمازى مراجعه کردند  . همراه ایشان دو کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید بود که در مورد آنها گفت که به قصد شما آورده ام و این دو هدیه را داستانى زیباست .

مفاتیح شما که مطلعید که من در کودکى بى پدر و مادر شدم و کسى مرا به مکتب نفرستاد و بیسواد بودم تا سالى که به عزم درک زیارت عرفه به کربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود بطورى که نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ کردم یکنفر باسواد را که مرا زیارت دهد و یا او زیارت وارده بخوانم کسى را ندیدم شکسته و نالان حضرت سید الشهدا را خطاب کردم :

آقا آرزوى زیارتت مرا اینجا آورده ، سوادى ندارم کسى هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت و فرمود:

با من بیا. پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم ، زیارت وارث و امین الله را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از زیارت وارث و امین الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشى شیخ مهدى درب صحن بگیر.

 حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذکر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سید الشهداء را که چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شکرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را ندیدم هر طرف که رفتم او را ندیدم ، از کفشدارى پرسیدم ، گفت : آن آقا را نشناختم.

خلاصه چون از صحن خارج شدم و شیخ مهدى کتابفروش را دیدم پیش از آن که از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت : نشانه صفحه زیارت وارث و امین الله را گذاشته ام ، خواستم قیمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد که این مطلب را فاش نکن .

چون به منزل رفتم پیش خود گفتم کاش از شیخ مهدى پرسیده بودم از کسى که حواله مفاتیح براى من به او داده است . از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پى کار دیگرى رفتم . مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش ‍ کردم ، خلاصه تا وقتى که در کربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى دیگر که مشرف مى شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدى مرحوم شده بود. (رحمه الله علیه)

و اما قرآن پس از عنایت مزبور به حضرت سید الشهداء متوسل شدم که چون چنین عنایتى فرمودید خوب است توانایى قرآن خواندن را نیز مرحمت فرمایید. شبى آن حضرت را در خواب دیدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى .
پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن مى خوانم و از آن پس هر کتاب حدیث عربى را مى توانم بخوانم.1

********

1-    داستانهاى شگفت ، ص 274.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( جمعه 89/12/13 :: ساعت 9:35 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

 حره ، پاسدارى از حریم ولایت با سلاح قرآن

وى دختر حلیمه سعدیه ، از دوستان و  موالیان امیر المؤ منین علیه السلام است و در برابر پیشواى ستمگر، با زبان جهاد کرد. مناظره اى دارد با حجاج بن یوسف ثقفى ، که با تکیه بر آیات قرآنى ، حریم ولایت را پاس مى دارد.
شرح ماجرا:
وقتى بر حجاج وارد شد، حجاج پرسید: تو حره دختر حلیمه هستى ؟
حره گفت : فراست از غیر مؤ من !
حجاج گفت : خدا تو را اینجا آورد، مى گویند تو على را از ابوبکر، عمر و عثمان برتر مى دانى . گفت ، دروغ گفته اند، آنان که گفته اند من على علیه السلام را تنها از اینها برتر مى دانم . حجاج گفت : دیگر از چه کسانى او را برتر مى دانى ؟
گفت : از آدم ، نوح ، لوط، ابراهیم ، داوود، سلیمان و عیسى بن مریم علیهم السلام .
حجاج گفت : واى بر تو! او را از صحابه و هفت پیامبر بزرگ برتر مى دانى ؟ اگر دلیل اقامه نکنى ، سرت را از تنت جدا مى کنم .
گفت : خداوند در قرآن او را بر این پیامبران مقدم داشته ، من از خود نگفتم . خدا درباره آدم علیه السلام فرمود:
و عصى آدم ربه فغوى.1
آدم عصیان پروردگار کرد، پس گمراه شد.
و در حق على فرمود:
و کان سعیکم مشکورا .2
سعى على ، فاطمه ، حسن ، حسین ، و فضه مشکور و مقبول است .3
حجاج گفت : آفرین ! به چه دلیل او را بر نوح و لوط ترجیح مى دهى ؟
گفت : خدا درباره آن دو پیغمبر فرموده است :
ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قبل ادخلا النار مع الداخلین .تحریم / 10.
خدا براى کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خیانت کردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافکنید.
اما همسر على علیه السلام فاطمه است که خدا با خشنودى او خشنود مى گردد و از خشم او به خشم مى آید.
حجاج گفت : آفرین ! به چه دلیل او را از ابراهیم برتر مى بینى ؟
گفت : خدا فرموده است :
و اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف تحى الموتى قال او لم نومن ، قال : بلى و لکن لیطمئن قلبى .
و چون ابراهیم گفت : پروردگارا، به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده مى کنى ؟ خداوند فرمود آیا ایمان ندارى ؟ گفت : چرا، لیکن مى خواهم مطمئن شوم .
اما مولایم امیر المؤ منین فرمود:
لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
اگر پرده ها کنار رود، بر یقین من افزوده نخواهد شد.
و این سخن را نه کسى قبل از او گفت و نه بعد از او.
حجاج گفت ، آفرین ! چرا او را بر موسى مقدم مى دارى ؟
گفت : خداوند فرموده :

 فخرج منها خائقا یترقب  .
موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدین روآورد.
اما فرزند ابوطالب ، لیله المبیت بر بستر پیامبر صلى الله علیه و آله خوابید و هراس در او راه نیافت و خدا در حقش این آیه را نازل کرد:
و من الناس من یشرى نفسه ائتغاء مرضات الله .
برخى از مردم ، در راه خشنودى خدا، از جان خود در مى گذرند.
حجاج گفت : آفرین بر تو اى حره !، چرا او را بر داوود و سلیمان ترجیح مى دهى ؟
گفت : خداوند او را برتر دانسته است . در کتابش فرموده :
انا جعلناک خلیفه فى الارض فاءحکم بین الناس بالحق و لا نتبع الهوى فلیضلک عن سبیل الله .
اى داوود ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم ، پس میان مردم به حق قضاوت کن ، و از هوا پیروى مکن تا تو را از راه خدا گمراه نکند.
حجاج سؤ ال کرد: این آیه اشاره به کدام قضاوت داوود است ؟
گفت : مردى باغ انگورى داشت و دیگرى گوسفند داشت . گوسفندان به باغ انگور رفته و آنجا چریدند. این دو مرد نزد داوود براى شکایت آمدند، داوود چنین قضاوت کرد که گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازى باغ انگور صرف کنند تا به شکل اول بازگردد، فرزند داوود گفت : پدر، از شیر گوسفندان به صاحب باغ دهند، تا باغ را آباد کند، خداوند فرموده است) : قفهنمناها سلیمان . (ما آن را به سلیمان فهماندیم.
اما امیرالمؤ منین فرموده است : از من بپرسید از مطالب فوق عرش ، از من سؤ ال کنید درباره زیر عرش ، سؤ ال کنید از من قبل از آنکه مرا از دست بدهید.
و نیز روز فتح خیبر، به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله آمد، رسول خدا به حاضرین فرمود: برترین شما، داناترین شما و بهترین قضاوت کننده على است .
حجاج گفت ، آفرین ! چرا او را از سلیمان برتر مى دانى ؟
گفت : سلیمان از خدا خواست :
رب هب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى .
پرودگارا به من مملکتى ده که بعد از من سزاوار کسى نباشد
.

اما على علیه السلام فرمود: اى دنیا، من تو را سه بار طلاق داده ام ، و نیازى به تو ندارم . آنگاه این آیه در موردش نازل شد:
تلک الدار الاخره نجغلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لافسادا . این خانه آخرت را، براى کسانى که اراده علوم سرکشى در زمین را ندارند اختصاص داده ایم .
حجاج او را تحسین کرد و گفت : چرا او را از عیسى برتر مى دانى ؟
گفت خدا درباره عیسى گفته است :

 اذ قال یا  عیسى بن مریم اءنت قلت للناس اءتخذونى و امى الهین من دون الله ؟ قال : سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس الى بحق ان کنت قلته فقد علمنه تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک انک انت علام الغیوب ماقلت لهم الا ما امرتنى به .
و یاد کن آنگاه که خدا به عیسى بن مریم گفت : آیا تو مردم را گفتى که من و مادرم را دو خداى دیگر سواى خداى عالم اختیار کنید، عیسى گفت : خدایا تو منزهى ، هرگز مرا نرسد که چنین سخنى ناحق گویم . چنانچه من این گفته بودم تو مى دانستى ، که تو از اسرار من آگاهى و من از سر تو آگاه نیستم ، همانا تویى که به همه اسرار غیب جهانیان کاملا آگاهى ، من به آنها هرگز چیزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر کردى .
عیسى قضاوت درباره کسانى که او را از خدا دانستند به قیامت واگذاشت ، اما على علیه السلام کسانى که را درباره او غلو کردند، محاکمه کرد و قتل رسانید.
اینها فضایل على است و دیگران را با او قیاس نیست .
حجاج او را تحسین کرد و گفت : خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مى کردم ، آنگاه او را گرامى داشت و به او هدیه داد.

*********

1- سوره طه ، آیه 121.
2- سوره انسان ، آیه 22.
3- مجمع البیان ، ج 5، ص 404،



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( دوشنبه 89/11/25 :: ساعت 8:44 عصر )
»» داستان دوستان

داستان دوستان

 سخنانى تکان دهنده در کودکى

بسیارى از تاریخ ‌نویسان آورده اند  :
روزى یکى از بزرگان شهر  سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى کرد، بچّه هائى را دید که مشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسکرى علیه السلام را دید - در حالى که کودکى خردسال بود - کنارى ایستاده و گریه مى کند
.
بهلول گمان کرد که چون این کودک ، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نماید و با حسرت گریه مى کند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت : اى فرزندم ! ناراحت مباش و گریه نکن ، من هر نوع اسباب بازى که بخواهى ، برایت تهیّه مى کنم
.
حضرت در همان موقعیّت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل ! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده ایم ، که با من این چنین سخن مى گوئى
.
بهلول سؤال کرد: پس براى چه چیزهائى آفریده شده ایم ؟

حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شده ایم .
بهلول گفت : این مطلب را از کجا و چگونه آموخته اى ؟
!
و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى ؟

حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حکیمانه او آموخته ام ، آن جائى که مى فرماید:

أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ.(1)

یعنى ؛ آیا شما انسان ها گمان کرده اید که شما را بیهوده و بدون هدف آفریده ام ، و نیز گمان مى کنید براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى کنید!؟.
سپس بهلول با آن موقعیّت و شخصیّتى که داشت از آن کودک عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود
.
حضرت در ابتداء چند شعرى حکمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول ! عاقل باش ، من در کنار مادرم بودم ، او را دیدم که مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اُجاق روشن کند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن که مقدارى هیزم باریک و کوچک را روشن کرد و سپس آن هیزم هاى بزرگ و ضخیم به وسیله آن ها روشن گردید
.
و گریه من از این جهت است که مبادا ما جزئى از آن هیزم هاى کوچک و ریز دوزخیان قرار گیریم
.
با بیان چنین مطالبى ، بهلول ساکت ماند و دیگر حرفى نزد.2

********

1-    سوره مؤمنون : آیه 115.

2-      إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه : ص 205، نورالا بصار: ص 166.

شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( پنج شنبه 89/11/21 :: ساعت 5:2 عصر )
»» اسلحه مسموم در توبره

داستان دوستان

اسلحه مسموم در توبره


مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زید رزامى حکایت کند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم ، که شخصى از گروه خوارج - که درون توبره و خورجین خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى کرده بود - وارد شد
.
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان کرده است ، که چون فرزند رسول اللّه است ، مى تواند ولیعهدى طاغوت زمان را بپذیرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحیحى نداد، او را با این سلاح نابود مى سازم
.
پس چون در محضر مبارک امام رضا علیه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح کرد
.
حضرت فرمود: سؤ الت را به یک شرط پاسخ مى گویم ؟

منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
امام علیه السلام فرمود: چنانچه جواب صحیحى دریافت کردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان کرده اى ، درآورى و آن را بشکنى و دور بیندازى .
آن شخص منافق با شنیدن چنین سخن و مشاهده چنین برخوردى متحیّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بیرون آورد و شکست ؛ و بعد از آن اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! با این که مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدى و ولایتعهدى او را پذیرفتى ، با این که آن ها کافر هستند؟
!

امام رضا علیه السلام فرمود: آیا کفر این ها بدتر است ، یا کفر پادشاه مصر و درباریانش ؟
آیا این ها به ظاهر مسلمان نیستند و معتقد به وحدانیّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت یوسف علیه السلام با این که پیغمبر و پسر پیغمبر و نوه پیغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا کرد تا وزیر دارائى و خزینه دار اموال و دیگر امور مملکت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى که مى دانست او کافر محض مى باشد.
و من نیز یکى از فرزندان رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حکومت را نداشتم ؛ بلکه آنان مرا بر چنین امرى مجبور کردند و به ناچار و بدون رضایت قلبى در چنین موقعیّتى قرار گرفتم
.
آن شخص جواب حضرت را پسندید و تشکّر و قدردانى کرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت .1

×××××××

1-      الخرایج والجرایح : ج 2، ص 766، ح 86.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صادق ( یکشنبه 89/8/9 :: ساعت 1:4 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حدیث روز
مثل شجره طیبه
در تفسیر مرج البحرین یلتقیان
فضایل حضرت زهرا(سلام الله علیها)
داستانهایى از زیارت عاشورا
مقامات مردان خدا
داستانهائى از علماء
فاطمه(س)بعدازرحلت پیامبر(ص)
مردى که بر قبر شیخ مى گریست
ای آخرین بهار
صلوات و درود فرشتگان
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 33
>> بازدید دیروز: 284
>> مجموع بازدیدها: 1495478
» درباره من

قطره ای ازدریا

» پیوندهای روزانه

داستانهای اصول کافی [190]
داستان وحکایت [172]
احکام بانوان [91]
احکام جوانان ونوجوانان ویژه دختران [104]
احکام جوانان ونوجوانان ویژه پسران [89]
احکام روابط زن ومرد [192]
[آرشیو(6)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
امام زمان(عج)[221] . حدیث روز[159] . امام علی(ع)[135] . محرم[110] . داستان دوستان[103] . امام حسین(ع)[102] . شعر[97] . رمضان[81] . امام رضا(ع)[68] . حضرت محمد(ص)[67] . امام حسن مجتبی(ع)[48] . امام صادق(ع)[43] . یَابْنَ آدَمَ![37] . پندهاى کوتاه از نهج‏البلاغه[34] . حضرت زهرا(س)[31] . بانگ رحیل[31] . دعاهاى قرآن[31] . دعا[28] . صلوات[21] . عکسهای دیدنی[21] . پیام امام زمان[21] . شیطان[20] . امام جواد(ع)[17] . کرامات الرضویه (ع )[16] . اعجازخوراکیها[15] . امام باقر(ع)[15] . نکته ها[14] . امام سجاد(ع)[13] . علامه حسن زاده آملى[13] . امام حسن عسکری(ع)[12] . چیستان[12] . داستانهائى از علماء[10] . درسهایی ازنهج البلاغه[10] . شیوه هاى تهاجم فرهنگى[9] . مناجات[9] . امام مهدی امتحان الهی[9] . اربعین[8] . حادثه کربلا و پیامبران الهی[8] . پیشگوئیهای حضرت علی(ع)[8] . مراقبات ماه مبارک رمضان[8] . فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات[8] . زیارت عاشورا[8] . ذکرهای شگفت عارفان[8] . نماز[8] . داستانی ازصلوات[7] . شیطان شناسی[7] . غدیر[6] . دوستی[6] . حضرت معصومه(س)[6] . آیت الله بهاءالدینی[6] . ابزارهاى تهاجم فرهنگى[6] . امام زمان[6] . وادی السلام[6] . معاد[5] . بانگ رحیل![5] . حضرت زینب(س)[5] . حکایت[5] . دانستنی ها[5] . تمثیلات[5] . حدیث[5] . ره توشه[5] . شفایافتگان[5] . فاطمه سلام الله علیها از دیده گاه قرآن[5] . عکس دیدنی[5] . ماه رمضان[5] . لطیفه[4] . کشکول[4] . مقامات مردان خدا[4] . عیدفطر[4] . عیدنوروزدرشعرامام خمینی(ره)[4] . عکس[4] . فاطمه زهرا(س)[4] . شعر میلاد حضرت ولیعصر(عج)[4] . سلمان فارسی[4] . درسهایی ازعارف کامل مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی[4] . پیامهاونکته های قرآنی[4] . حکایت[4] . امام هادی(ع)[4] . امام خمینی(ره)[4] . امام کاظم(ع)[4] . اعجازخوراکیها[4] . آیامی دانید[4] . مقام حضرت زینب(س)[4] . یاصاحب الزمان(عج)[4] . یاعلی ابن موسی الرضا(ع)[3] . هجران غیبت[3] . نماز باران و بلعیدن دوشیرِ در پرده[3] . کشکول[3] . استغاثه به حضرت مهدی(عج)[3] . اسراف[3] . احترام به عزاداران امام حسین(ع)[3] . حضرت ابوالفضل(ع)[3] . جواب چهل مسئله مشکل از کودکی خردسال[3] . داستانهاى شگفت انگیز از زیارت عاشورا[3] . سیمای نصیحت وناصحین[3] . شوخ طبعیهای جبهه[3] . شیخ حسنعلی اصفهانی(نخودکی)[3] . شایعه[3] . فضایل حضرت زهرا[3] . شیطان درقرآن(مبحث هفتم)[3] . عیدنوروزمبارک باد[2] . فراق محبوب[2] . عیدمبعث[2] . غفلت چرا؟![2] . فضیلت ماه رمضان[2] . فرمان شگفت[2] . عکسهای دیدنی[2] . فلسفه روزه چیست؟[2] . قرآن[2] . فوکویاماوبازشناسی هویت شیعه[2] . شیطان درقرآن(مبحث دوم)[2] . عدس[2] . علل و عوامل عزت[2] . مکتب عشق[2] . مردم از نظر دعا کردن بر چند گروهند؟[2] . معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله[2] . ناله ستون مسجد[2] . قضاوتهای حضرت علی(ع)[2] . گریه امام زمان(عج)[2] . گریه پیامبر صلى الله علیه و آله ![2] . شب قدر[2] . شعر جانسوز[2] . شباهت علم اخلاق به علم طب[2] . شفاى پا[2] . شیخ مرتضى انصارى[2] . شعر-درمبعث حضرت رسول(ص)[2] . شهادت امام حسن علیه السلام[2] . سیما واهمیت روزه[2] . سرو کجا، قامت رسای ابوالفضل[2] . سفارش مؤ کّد امام زمان (عج ) به خواندن زیارت عاشورا[2] . روز پنجم محرم[2] . روز چهارم محرم[2] . روز دهم محرم[2] . روز هشتم محرم[2] . روز هفتم محرم[2] . زهر کشنده[2] . سخنى درباره نیمه شعبان[2] . زیارت عاشورا و برطرف شدن دشواریها[2] . دستورالعمل[2] . دعا از امتیازات شیعه[2] . دعاهایى که به حضرت محمد (ص) آموزش داد[2] . دعای امام صادق علیه السلام در روز آخر شعبان[2] . دعاى بندگان با کمال الهى[2] . دلیل قرآنی[2] . دیدار با مهدی در سایه قرآن[2] . دفاع ازحق[2] . دست بخشش گر[2] . دلیل اوّل معاد[2] . دو رکعت نماز حاجت[2] . روزسوم محرم[2] . روزششم محرم[2] . داستانهایى از زیارت عاشورا[2] . داستانی از صلوات[2] . حماسه عاشورا[2] . در خلوت هم از گناه بپرهیزید[2] . خاطره[2] . خطبه پیامبر گرامی اسلام(ص)درآخرماه شعبان المعظم[2] . چند گفتار از امام رضا علیه السلام[2] . چه کنم با شرم؟[2] . حدیث قدسی[2] . تلخى گوش و شورى آب چشم[2] . حد یث روز[2] . حدیث عید[2] . حضرت فاطمه(س)[2] . پیش صاحب نظران[2] . پیشنهاد ابلیس[2] . پیراهن نبوت بر تن على علیه السلام[2] . تأثیرتربیت خانوادگی[2] . تسلیم[2] . ترک جلسه به خاطر نماز[2] . تشرف آقا شیخ حسین نجفی[2] . به برکت حضرت زهرا(س)شیعه شدند[2] . پاسخ نیکی[2] . پند[2] . بهشت مشتاق حسن[2] . پر افتخارترین پیوند[2] . جمع شدن حیوانات و عزاداری آنها در کنار کوه الوند[2] . ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام)[2] . تو جان جهانی فدایت شوم[2] . توقیع حضرت ولیعصر(عج)[2] . تشرف اخوی آقاسیدعلی داماد[2] . تشریع روزه رمضان[2] . تعجب عزرائیل[2] . اسامی شیطان[2] . ارتحال رسول خداصلی الله علیه وآله[2] . اسلحه مسموم در توبره[2] . اشعار امام حسین علیه‏السلام[2] . اعتماد به ساقى[2] . الاکه راز خدایی[2] . آثار نیک و بد اعمال[2] . آه دل[2] . ابدال یا پیشکاران امام زمان (عجّ)[2] . آیت الله بهجت[2] . آیت الله خوشوقت[2] . آفرینش نور پیش از آفرینش خلق[2] . 1مام زمان(عج)[2] . آثارمتفاوت همنشینی باطبقات مختلف[2] . آخرین وظایف منتظران[2] . انجیر[2] . امام حسن عسکری(ع)[2] . امام حسن(ع)[2] . امام حسین (ع)[2] . امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در دیدگاه اهل سنت[2] . امام زمان (عج)[2] . آیت الله بهاء الدینی[2] . امام زمان(ع)[2] . امام کاظم(ع)[2] . اول آگاهی بعدعمل[2] . بعثت رسول خدا[2] . به ره ولای مهدی[2] . به من پناه آورید![2] . بهترین بندگان خدا[2] . بیهوده تان نیافریده ام![2] . اولین مؤمن[2] . یامهدی(عج)[2] . یونجه[2] . کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت[2] . کم کم غروب ماه خدا دیده می شود[2] . نکته[2] . نظراهل تسنن درباره حضرت مهدی(عج الله تعالی)[2] . مقام معظم رهبری[2] . موعودجهانی[2] . میلاد خورشید[2] . نماز لیله الرغائب[2] . نور نبوت[2] . هفته دفاع مقدس[2] . وصیت امام صادق علیه السلام به عمران بصری[2] . یاثامن الحجج(ع)[2] . نیکی به پدرومادر[2] . ویژه گیهای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)[2] . یا صاحب الزمان(عج)[2] . یاامام رضا(ع)[2] . یاامام صادق(علیه السلام) . یاایهاالعزیز . یاایهالعزیز . یاباقرالعلوم . یا صادق آل محمد«علیه السلام» . یا علمدارحسین(ع) . یا قابض.... . یا مولا . یاامام جواد(ع) . یا اباصالح المهدی ادرکنی . یا ایها العزیز . یا بگو نه تا به خانه ام بروم .. . یا حسن مجتبی(علیه السلام) . یا رب زغمش . یا صاحب الزمان (عج) . نکته . نماز اوّل وقت وسط جنگ . یاجوادالائمه ادرکنی . یاحسن مجتبی(ع) . یاد دادن استخاره با تسبیح به خانمی که می‏خواست از راه حرام کسب م . یاد کردى دوسویه . یادی از گذشته . یادی ازشهیدثالث . یار آمدنی است . یاران مهدى علیه السلام بیشتر کجا هستند؟ . یاعلی بن موسی الرضا(ع) . یاعلی(ع) . یافاطمه معصومه(س) . یاقدوس . یامهدی . هارون مکی . هان اى مردم! دنیا... . یَابَنی آدَمَ! . وصیت نامه رهبر انقلاب در سال 42 . وصیت های حضرب زهرا(س) . وظیفه پدران . وفات سلمان فارسی . وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید! . ولایت و درخت انار . ولترنت افشا کرد: . وه !شگفتا از تو اى خاک اسرارآمیز! . ویژگی های حزب الله . ویژگی های شیطان . ویژگی‌های ماه رجب . ویژگیهاى حضرت معصومه (س) . ویژگیهاى دهگانه عاقل . ویژگیهای میهمانی خداوند . هدایت واقفى در خواب خفته . هدف امام حسین‌(ع)درنهضت عاشورا . هدف امام حسین‌(ع)درنهضت عاشورا«2» . هرکه شیدای توشد . هشت خاصّیت زمین کربلا . هشتمین اختر امامت . هشدار پروردگار! . هفت خبر داغ . هفت سرور اهل بهشت . هفت سرور وسید اهل بهشت . هفتاد و دو آذرخش . هفتاد و دو آذرخش سوزان . وادی السلام از دیدگاه روایات . وادی السلام در آستانه ظهور . وادی السلام در شب معراج . وادی السلام در عهد امیرمؤ منان (ع) . وادی السلام در عهد کهن . وادی السلام و پیشینه آن . واقعه غدیرخم . والا ترین خصلت مومن . والشمس .
» آرشیو مطالب
صادق
صادق

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
در انتظار آفتاب
عکس و مطلب جالب و خنده دار
وبلاگ هیت متوسلین به آقا امام زمان ارواحنا فداء
بلوچستان
نغمه ی عاشقی
معیار عدل
.: شهر عشق :.
بادصبا
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
منطقه آزاد
اندیشه های من
عشق
سرباز حریم ولایت
شورای دانش آموزی شهرستان
ستاره طلایی
xXx عکسدونی xXx
نمی دونم بخدا موندم
عرفان وادب
پایــــــگاه اطــــــلاع رســــــــانی قـتــــلیــــش
صدای مردم نی ریز
مناجات با عشق
نوجوونی از خودتون
یا ذوالجلال و الاکرام
* امام مبین *
درجست وجوی حقیقت
دکتر علی حاجی ستوده
طلبه ایرانی
یه غریبه
حدائق ذات بهجة
نوری ازقرآن
تنهاصراط بندگی
مؤسسه فرهگی وهنری شهیدآوینی
پایگاه اطلاع رسانی دفترمقام معظم رهبری
سایت جامع دفاع مقدس
مسجدمقدس جمکران
فاطمیون قم
باشگاه شبانه
قطعه ای ازبقیع
گروه اینترنتی رهروان ولایت

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان
































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب